خلاصه ای از زندگی نامه محمد عزیز سروری بلخابی
درسال 1351 درولسوالی بلخاب قریه ی پروشان دریک خانواده مذهبی متولد شدم، درشش ماهگی مادرم بادنیا وداع گفته است ودر سال 1357 پدر برای همیشه باما خداحافظی کرد، فوت پدر مصادف شد بااولین سال قیام مردم بلخاب برعلیه دولت کمونستی، خواندن فارسی روخوانی قرآن کریم را ازسال 1358 تاسال 1363 درقریه فراگرفتم، بعد ازپیروزی مجاهدین وفعال شدن مدارس ومکاتب برای ادامه ای تحصیل به مرکز بلخاب رفتم وسه سال درمدرسه (مکتب) ولی عصر ویک سال درمدرسه شهیدبلخی تاکلاس ششم خاندم ودر سال 1367 به مدت یک سال به علت جنگهایی داخلی، مدارس تعطیل شد، بعد ازپایان جنگ بیش ازیک ماه به مناطق مرکزی مسافرت نمودم، این مسافرت همراه مرحوم مجاهد مرحوم آقای حاج سیدحسن رضا عادلی جهت شرکت درجلسات تشکیل حزب وحدت بود، دراین سفر به مناطق چون ولسوالی های، لعل، پنجاب، بهسود، یکاولنگ ،ولایت بامیان رفتیم،
ائتلاف شمال اهداف وانگیزه ها:
ائتلاف شمال باچه هدف وانگیزه ای تشکیل شداست؟
آیا هدف ازتشکیل این ائتلاف بدست آوردن قدرت بیشتر است یا برای برون رفت ازچالش های پیش روی آنها؟
آیا هدف ازائتلاف، طالبان هستند یاحکومت؟ سعی میکنم نظر شخصی خودرا پیرامون تشکیل ائتلاف شمال افغانستان ارائه نمایم واز نقد ونظر خوانندگان محترم دراین مورد نیز استقبال میگردد.
سخنی هم باجوانان : دوستان عزیز دنیای امروز بسیار پرآشوب است، اما کشور ما افغانستان بوی خون میدهد،جوانانی دنیاسرگرم تحقیق وپژوهش برای رسیدن بشر به قله های رفیع سعادت هستند، اما جوانان کشورما باید آب توبه، برسر بریزند، واز آتش گداخته ای که پیش رویشان پهن شده بگذرند، وبرای کفر نگفته کفاره بدهند،وباچمچه ای شرافت، گدایی کنند،تا چهار روزی بتوانند دراین جبلستان عاری ازقانون زندگی کنند.
گپی بااستاد :
استاد محقق رهبر حزب وحدت مردم ومعاون رئیس اجرایی افغانستان : بنده یک بلخابی هستم از سرزمین لاله های سرخ سرزمین که ضربات شمشیر پدران ما را دشمنان این مرز بوم ،ومملکت ویران شده ،خوب به یاد دارند، بنده یک منتقد هستم نه تمجید گر، فعال هستم نه منفعل، تاهنوز نه نان حزب خوردم ونه دست به جیب دیگران دراز کردم، آیا شمابزرگان تحمل نقد پذیری را دارید؟
روزی وروزگاری خواستم به صحرا بروم، وزنگارهای دلم را باهوای پاک واکسژن درختان جنگل، شستشو دهم، دل به دریازدم رفتم به صحرا کنار برکه ای آبی، که درخت تن ومندی آنجاسربه آسمان درحال رازو نیاز باحضرت دوست بود،زیرسایه ای آن پیرکهن، که سالها پناه گاه پرندگان خوش الحان بود، لم دادم،که درکنار آن پیرخرد چشمه ای نقره ای رنگ بلوق بلوق میجوشید،که آدم را به یاد ،اوباد و اتله ای، مادر بزرگ می انداخت،
سخن بادوستان
باسلام ودرود به همه ی برادران ایمانی خصوصا بلخابی های عزیز،وبه ویژه سادات بزرگوار، ازآنجای که دوتا پست ،باعنوان های 1 دست بوسی 2 خرافات ،درفضای مجازی پست کرده بودم ،متاسفانه این مطالب باعث رنجیدن بعضی ازدوستان سادات شد وبحث های دراین مورد به وجود آمد، بعضی برچسپ، نفاق افگنی وقبیله گرای زدن، وبعضی ازعلماء این مسایل را بین عوام تبلیغ کردن که فلانی، باسادات دشمنی دارد
خرافه گرای درافغانستان :
ازآنجای که جامعه ای افغانستان یک جامعه ی سنتی وفقیر محسوب میشود، خرافه گرای درآن جا رونق وافر دارد.
آیا دست بوسی دراسلام جایز است؟
اگر جایز است آیا حدومرزی دارد؟
معصومین علیهمالسلام دراین باره چه فرموده است؟ ما دراین جا دست بوسی را طبق روایات ازرسول خدا وائمه ی معصومین مورد بررسی قرار داده ایم قضاوت به خانندگان عزیز
حدیث ازرسول خدا است ؛کسانی که به پدران مرده ای خود افتخار میکنند ومساله ی برتری قومی ونژادی را دامن میزنند مانند همین سوسکی است که سرگین را با بینی خود می غلتاند.
قیام 24 حمل سال 1358 بلخاب حماسه یافاجعه؟
نویسنده : (حسین رهیاب)
زمستان سال ۵۷ شاید یکی از سردترین زمستانهای تاریخ مردم بلخاب بود. سردی، سرما و برف از یکسو و فشار حکومت از سوی دیگر بر مردم آثار بسیار بدی داشت. بزرگان، خوانین و روحانیان خود را در معرض خطر میدیدند و هر لحظه امکان داشت که حکومت خلق برای نابودی آنها اقدام کند. در این شرایط بازار شایعات هم بهشدت داغ بود. خبرهای بیرونی از قیامهای مردمی علیه حکومت حکایت داشتند؛ در هرات، کابل و حتا در همین نزدیکی بلخاب، دره صوف سمنگان هم یک قیام عمومی صورت گرفته و جنگ بین دولت و مردم آغاز شده بود. اما در بلخاب ظاهرا خبری نبود. شایعات میآمدند و میرفتند و دولتمردان ساکن بلخاب در حمایت چند سرباز و نظامی به کار خود مشغول بودند. شعار دادن، هورا گفتن، تشکیل جلسهها و تضعیف موقعیت خوانین و… وظیفهی آنها بود که گویا پایههای حکومت را تقویت میکرد. این هورا گفتن هم برای خودش حکایتها داشت